چشمم افتاد به برگه ای که روی اپن بود.نوشته بود:امتحان علومِ کلاس چهارم ابتدایی.داداش،چقد زود بزرگ شدی!اون شب همه باهم رفته بودیم جمکران،نیمه شعبان بود :) صبش وقتی از خواب بیدار شدم مامان و مامان جون نبودن رفتم پیش معصومه گفتم مامان کو؟گفت رفته بیمارس درس...ادامه مطلب
امروز ساعت ۹ مامان از خواب بیدارم کرد.گفت امروز قرار است کربلایی ها بیایند.ظهر مهمان داریم.روضه ی خانوم غ هم باید برویم وقت نداریم.کمکم کن!بلندشدم و خانه را جارو کردم و کمکش کردم.مامان توخیلی برایمان زحمت میکشی،ممنونبه خاطر ِ بودنت :)
لازم به ذکر ا درس...ادامه مطلب
کارنامه ی آزمون آمد.نسبت به تراز قبلی ـم پیشرفت کردم،اما دلم راضی نیست!کارنامه ی ماهانه ـَم مطلوبمان نیست...مادرگرام میگوید تو اصلا درس نمیخوانی...و تراز دوست ِ عزیزمان هم بهتر از من شده است.من اهل رقابت کردن نیستم،اما به غیرتم برخوره است! :)میخواهم درس...ادامه مطلب